بساطت واجب الوجود در فلسفهی ابن سینا (1)
چکیده
روش پژوهش حاضر توصیفی و مبتنی بر آثار ابن سینا و گاه، شارحان اوست. ابن سینا سه دلیل برای اثبات مدعا اقامه می کند؛ در یکی از دلایل، اجزای خارجی و در دو دلیل دیگر، اجزای حدی و ماهیت را از واجب نفی می کند، که با این نفی، انواع مختلفی از ترکیب نفی می شود.
مقدمه
به این ترتیب، مراد از توحید در بخش خداشناسی فلسفه نفی مطلق کثرت از واجب بالذات است؛ چه کثرت درونی که ناشی از ترکیب، و چه کثرت بیرونی که ناشی از مثل و مانند داشتن، و به اصطلاح، ناشی از وجود شریک می باشد. در کتاب های کلامی،نفی کثرت درونی یا نفی ترکیب را «توحید احدی» و نفی کثرت بیرونی یا نفی شریک را «توحید واحدی» هم می گویند؛ (1) ولی در کتاب های فلسفی، نفی ترکیب را با عنوان «بساطت ذات» و نفی شریک را با عنوان «توحید ذات» مطرح می کنند. (2)
ما در این مقاله بساطت ذات واجب را با عنایت به آثار ابن سینا مرور خواهیم کرد. و از آنجا که بساطت به معنای نفی ترکیب است، نخست با انواع ترکیب آشنا می شویم تا تصویر روشن تری از نفی آن (=بساطت) به دست آوریم.
انواع ترکیب
ترکیب شیمیایی: ترکیب شیمیایی ترکیبی است که در آن، اجزای مرکب متکثر و بالفعل اند؛ مانند ترکیب بدن انسان و حیوان از سلول ها و ترکیب آب از اکسیژن و هیدروژن. این نوع ترکیب را در فلسفه «ترکیب طبیعی بالعرض» می گویند. (4)
ترکیب از ماده و صورت خارجی: براساس نگرش فیلسوفان مشایی، اجسام از دو جوهر خارجی، «ماده» و «صورت» ترکیب یافته اند:
فان الجسم من حیث هو جسم له صوره الجسمیه، فهو شیء بالفعل، و من حیث هو مستعد أی استعداد شئت فهو بالقوه، و لا یکون الشیء من حیث هو بالقوه شیئا هو من حیث هو بالفعل شیئا آخر، فتکون القوه للجسم لا من حیث له الفعل. فصوره الجسم تقارن شیئا آخر غیرا له فی أنه صوره، فیکون الجسم جوهرا مرکب من شیء عنه له القوه، و من شیء عنه له الفعل. فالذی له به الفعل هو صورته، و الذی عنه بالقوه هو مادته، و هو الهیولی. (5)
از نظر ایشان، این ترکیب «انضمامی» است؛ یعنی مغایرت و تکثر اجزای آن خارجی و حقیقی است (نه ذهنی و اعتباری).
ترکیب از جنس و فصل: این ترکیب اعم است از: ترکیب از جنس و فصلی که منشأ خارجی دارند (مانند جنس و فصل جواهر جسمانی که به ترتیب از ماده و صورت خارجی آنها انتزاع می شوند) و ترکیب از جنس و فصلی که صرفا تحلیلی ذهنی اند (مانند جنس و فصل انواع اعراض.)
ترکیب از ماده و صورت ذهنی: این ترکیب و ترکیب قبلی با یکدیگر متلازم اند، به گونه ای که اثبات هر یک مستلزم اثبات دیگری،و نفی هر یک مستلزم نفی دیگری است؛ زیرا ماده و صورت ذهنی به ترتیب همان جنس و فصل اند، با این تفاوت که جنس و فصل لابشرط اعتبار می شوند، ولی ماده و صورت بشرط لا.
ترکیب از اجزای مقداری: این ترکیب مختص اموری است که امتداد دارند، خواه امتداد ذاتی (مانند جوهر جسمانی و انواع کمیت، شامل حجم و سطح و خط و زمان) و خواه امتداد عرضی (مانند امتداد اعراضی که در اجسام حلول می کنند و به تبع محل خود، جسم، امتدادی عرضی می یابند، مانند رنگ جسم.) (6)
ترکیب از وجود و ماهیت: این ترکیب در هر موجود ماهیت دار یا ممکنی یافت می شود. تعبیر مشهور «کل ممکن زوج ترکیبی من الوجود و الماهیه» به همین ترکیب اشاره دارد. آشکارا است که مراد از این ترکیب آن نیست که حقیقت وجود شیء و ماهیت آن، در خارج، دو واقعیت مغایرند که با ترکیب با یکدیگر خود شیء را به وجود آورده اند؛ بلکه در خارج صرفا یک حقیقت بسیط یافت می شود، و فقط در مقام ذهن است که با دو مفهوم متمایز «وجود» و «ماهیت» مواجهیم که اولی حاکی از تحقق عینی واقعیت است و دومی حاکی از چیستی و حدود وجودی آن واقعیت:
لیس المراد من قوله [أی قول الشیخ] و هو حاصل الهویه منهما جمیعا فی الوجود - أن للماهیه موجودیه و للوجود موجودیه أخری بل الموجود هو الوجود بالحقیقه - و الماهیه متحده معه ضربا من الاتحاد و لا نزاع لأحد فی أن التمایز بین الوجود و الماهیه انما هو فی الادراک لا بحسب العین. (7)
ترکیب از وجود و عدم: مقصود از عدم همان نقص و ناداری است که در مقایسه ی وجود ناقص با وجو کامل تر و نیافتن کمالات آن به تمام و کمال در وجود ناقص انتزاع، و بر آن وجود ناقص حمل می شود. به این ترتیب، ترکیب از وجود و عدم فقط در موجودات محدود یافت می شود:
اذا فرضنا مرتبتین من الوجود، ضعیفه و شدیده، وقع بینهما قیاس و اضافه بالضروره و کان من شأن المرتبه الضعیفه أنها لا تشتمل علی بعض ما للمرتبه الشدیده من الکمال، لکن لیس من الکمال الذی فی المرتبه الضعیفه الا و المرتبه الشدیده واجده له. فالمرتبه الضعیفه کالمؤلفه من وجدان و فقدان، فذاتها مقیده بعدم بعض ما فی المرتبه الشدیده من الکمال. و ان شئت فقل: محدوده.... و هذا المعنی، أعنی دخول الأعدام فی المراتب الوجود المحدوده و عدم دخولها، المؤدی الی الصرافه، نوع من البساطه و الترکیب فی الوجود. (8)
ترکیب از جوهر و عرض: ترکیب از جوهر و عرض ترکیبی است که بر اثر آن، جوهر فقط صفت دار می شود؛ نه آنکه بر اثر ترکیب ماهیت جدیدی فراهم آید. در این نوع ترکیب هم نوعی انضمام واقع می شود که طی آن، ذات نه دارای هویتی نو، که صرفا دارای وصفی جدید می شود. از این رو، این نوع ترکیب، ترکیبی بیرون از ذات است (نه درون آن.)
این نکته را هم بیفزاییم که ترکیب و انقسام، لازم و ملزوم یکدیگرند: هر کجا ترکیب باشد، انقسام هست و هر کجا انقسام باشد، ترکیب هست؛ این دو از یکدیگر انفکاک ناپذیرند. و بالتبع، عدم انقسام هم با بساطت تلازم دارد. به هر حال، از آنجا که واجب الوجود بسیط محض است، فیلسوفان کوشیده اند تا عاری بودن آن ذات مقدس را از همه ی انواع ترکیب اثبات نمایند.
ما در ادامه، دلایلی را که ابن سینا برای نفی اقسام ترکیب از ذات واجب اقامه کرده است، مرور خواهیم کرد.
استدلال بر نفی اجزای خارجی و اجزای کمی
وفق این عبارت، اگر ذات واجب از دو یا چند چیزی که با همدیگر اجتماع کرده اند، ترکیب شده باشد، لازم می آید که به وسیله ی همان چیزها واجب شود و یکی از آنها یا همه ی آنها پیش از واجب، و مقوم واجب باشند. به همین روی، واجب الوجود انقسام پذیر نیست؛ نه به حسب معنا و حقیقت، و نه به حسب مقدار و کمیت.
در توضیح عبارت فوق باید گفت: انقسام به اجزا بر سه قسم است: 1) انقسام به جنس و فصل؛ 2) انقسام به اجزای متشابه مقداری؛ 3) انقسام به اجزای غیر متشابه، یعنی ماده و صورت، یا عناصر سازنده ی مرکب (زیرا انقسام یا به حسب عقل است و یا به حسب خارج.) قسم اول همان انقسام به جنس و فصل است. قسم دوم یا بالقوه است یا بالفعل؛ انقسام بالقوه همان انقسام شیءمتصل است به اجزای متشابه، و انقسام بالفعل انقسام جسم است به اجزای غیر متشابه (یعنی ماده و صورت: «و الانقسام قد یکون بحسب الکمیه - کما للمتصل الی أجزائه المتشابهه - و قد یکون بحسب المعنی - کما للجسم الی الهیولی و الصوره - و قد یکون بحسب الماهیه کما للنوع الی الجنس و الفصل.» (10)
به این تریب، مراد از انقسام در کم، انقسام بالقوه ی خارجی، و مراد از انقسام در معنا، یا همان انقسام به ماده و صورت یا عناصر، انقسام بالفعل خارجی می باشد. پر واضح است که انقسام به ماده و صورت ذهنی همان انقسام به جنس و فصل است؛ زیرا چنان که پیشتر گفتیم، ماده و صورت ذهنی به ترتیب همان جنس و فصل اند، با این تفاوت که جنس و فصل لا بشرط اعتبار می شوند، ولی ماده و صورت بشرط لا. با این حال، ابن سینا ظاهرا در این استدلال درصدد نفی اجزای خارجی است؛ زیرا نفی ماهیت، که به تبع آن اجزای ماهوی، یعنی جنس و فصل، و نیز ماده و صورت ذهنی از واجب نفی می شوند، در ضمن استدلال های دیگر ابن سینا آمده است.
همچنین، ترکب از اجزا بر دو قسم است: یکی آنکه همه ی اجزای مرکب مقدم بر آن باشند؛ و دیگر آنکه یک جزء مقدم بر مرکب، و به اصطلاح، جزء سابق باشد، و یک جزء همراه و هم زمان با مرکب، و به اصطلاح، جزء لاحق باشد. خواجه نصیرالدین طوسی، برای قسم اول، به عناصری مثال می زند که مرکبات را پدید می آورند؛ مثلاً آب که از اکسیژن و هیدروژن ترکیب می یابد و هر دو جزئش بر آن تقدم دارند: «و الترکب قد یکون من أجزاء تتقدم المرکب - کالعناصر للمرکبات.» (11)
او برای قسم دوم «جسم» را مثال می آورد؛ زیرا جسم از ترکیب جزء سابق (یعنی ماده) و جزء لاحق (یعنی صورت) پدید می آید، به گونه ای که لحوق صورت همان پدید آمدن جسم است و صورت تقدمی بر تحقق جسم ندارد: «و قد یکون من جزء أصل یتقدم المرکب - کخشب السریر - و جزء آخر یلحقه فیحصل المرکب مع لحوقه - کصوره السریر - و لا یکون وجود الجزء اللاحق متقدما علی وجود السریر.» (12)
اکنون، پس از آشنایی با استدلال، به سراغ تقریر ابن سینا از برهان می رویم. او در این برهان، با بهره گیری از قیاس شرطی اتصالی، بر عدم ترکب و انقسام ناپذیری واجب استدلال می کند:
اگر واجب الوجود مرکب از دو یا چند چیز باشد، اولا، وجوب واجب الوجود به سبب آن چیزها خواهد بود؛ و ثانیا، یکی از آن چیزها یا همه ی آنها بر واجب الوجود تقدم خواهد داشت: «لو التأم ذات واجب الوجود - من شیئین أو أشیاء یجتمع لوجب بها - و لکان الواحد منها أو کل واحد منها قبل واجب الوجود - و مقوما لواجب الوجود.» (13)
در این قیاس، هر دو تالی مرفوع است؛ یعنی هم واجب الوجود بالذات واجب الوجود بالغیر و معلول غیر نمی شود و هم واجب الوجود مسبوق به یک یا چند جزء نیست. به این ترتیب، با رفع تالی های یاد شده، مقدم نیز رفع می شود؛ یعنی واجب الوجود مرکب نیست (نه مرکب از اجزای خارجی و نه مرکب از اجزای کمی.)
ابن سینا پس از ذکر جمله ی شرطیه ی متصله،بدون اینکه به رفع تالی یا تالی ها بپردازد و سپس رفع مقدم را نتیجه بگیرد، می گوید: «فواجب الوجود لاینقسم فی المعنی و لا فی الکم.» (14)
خودداری او از بیان رفع تالی به دلیل روشن بودن آن است. از طرفی، در بیان نتیجه نیز «عدم انقسام» را می آورد،نه مرکب نبودن واجب را؛ زیرا چنان که پیشتر گذشت، ترکب و انقسام متلازم یکدیگرند: نفی یکی، نفی دیگری را در پی دارد.
به نظر می رسد، با نفی اجزای مقداری از واجب، هرگونه امتدادی (از جمله امتداد پایدار مکانی یا امتداد سیال زمانی) از ذات الهی (جل شأنه) نفی می شود؛ یعنی خدا نه مکان دار است و نه زمان دار؛ بلکه با نفی انقسام پذیری واجب در معنا و کم، جسم بودن نیز از واجب نفی می گردد. و به همین دلیل، ابن سینا نیز از همین راه جسمیت را از خدا نفی می کند: «و کل جسم محسوس فهو متکثر بالقسمه الکمیه و بالقسمه المعنویه الی هیولی و صوره.» (15)
چنان که می دانیم، جسم به لحاظ معنا و ذات مرکب از هیولا و صورت است. همچنین، جسم به دلیل امتداد داشتن در جهات سه گانه قابلیت انقسام کمی تا بی نهایت را دارد. و عبارت فوق نیز همین مطلب را بیان می کند.
از طرفی، در همین برهان، ملاحظه کردیم که واجب الوجود نه به هیولا و صورت منقسم می شود و نه قابل انقسام کمی است: «فواجب الوجود لا ینقسم فی المعنی و لا فی الکم.» (16)
به این ترتیب،می توان برهان بر نفی جسمیت از واجب را این گونه سامان داد: واجب الوجود، در معنا و کم، غیر قابل انقسام است؛ هر جسمی در معنا و در کم، قابل انقسام است؛ پس، واجب الوجود جسم نیست.
ناگفته نماند، برهان نفی ترکیب واجب از اجزای خارجی به نحوی تقریر یافته است که می تواند هرگونه ترکیب خارجی را از واجب نفی کند. و بر همین اساس،ترکیب شیمیایی نیز در مورد خدا منتفی است.
اما خواجه نصیرالدین طوسی برهان ابن سینا را به گونه ای تقریر می کند که علاوه بر نفی اجزای مقداری و اجزای خارجی از واجب، ترکیب از ماهیت و وجود، و به تبع آن، ترکیب از کمال و نقص را نیز از واجب نفی می کند:
و تقریرها فی هذا الکتاب - أن ذات واجب الوجود لو التأم من شیئین أو أشیاء - لیس و لا واحد منها بواجب الوجود - ثم حصل منها واجب الوجود - کالمرکب من العناصر البسیطه - أو کان واجب الوجود ذا مایه أخری - غیر الوجود الواجب اتصفت تلک الماهیه بوجوب الوجود - فصارت واجب الوجود - کالانسان المتصف بالوحده - الصائر بذلک واحدا کان الواحد من أجزائه - یعنی الماهیه المذکوره - أو کل واحد منها کالشیئین أو الأشیاء المذکوره - قبل واجب الوجود مقوما له هذا خلف - فواجب الوجود لاینقسم فی المعنی - الی ماهیه و واجب وجود مثلا - و لا فی الکم الی أجزاء متشابهه. (17)
آنچه در عبارت فوق، مورد عنایت خواجه نصیر الدین قرار گرفته، سلب ماهیت از واجب الوجود است. وجودی که عاری از ماهیت است، حد و مرزی برای آن نیست. و از این رو، فاقد هیچ کمالی نیست، بلکه کمال مطلق و هستی محض و صرف است؛ چنان که نفی ماهیت از واجب اجزای حدی، یعنی جنس و فصل و نیز ماده و صورت ذهنی را از واجب نفی می کند.
پینوشتها:
* دانشجوی دکتری فلسفه، مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدس سره.
1. ر. ک: جعفر سبحانی، الالهیات، ج 2، ص 11.
2. ر. ک: عبدالرسول عبودیت، درآمدی به نظام حکمت صدرایی، ج 2، ص 205.
3. ر. ک: عبدالله جوادی آملی، رحیق مختوم،ج 10، ص 322 - 323.
4. ر. ک: ملاصدرا، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، ج 5، ص 283.
5. ابن سینا، الشفاء: الالهیات، تصحیح سعید زائد، ص 67.
6. عبدالرسول عبودیت، همان، ص 206.
7. ملاصدرا، همان، ج 1، ص 67.
8. سید محمدحسین طباطبائی، نهایه الحکمه، ص 19 - 20.
9. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 54.
10. همان، ص 54 - 55.
11. همان.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. همان، ص 60.
16. همان، ص 54.
17. همان.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}